نواده امامزاده سید تاجالدین حسن اصفهانی که از نبوغ بالایی در رشته مهندسی برق برخوردار بود به طرز فجیعی به دست دوستانش در گروهک تروریستی منافقین ترور شد اما چهار سال بعد نامش جایگزین «آریامهر» شد و دانشگاه صنعتی شریف به نامش خورد.
امروز ۱۶ اردیبهشت ماه سالروز شهادت سید مجید شریف واقفی از اعضای سازمان منافقین در سال ۱۳۵۴ است.
سازمان منافقین که در ابتدا خود را سازمان مجاهدین خلق ایران مینامید همزمان با تاسیس دانشگاه صنعتی آریامهر در سال ۱۳۴۴ برای مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی تأسیس شد. اما کارکرد این سازمان به دلیل غلبه افکار مارکسیستی بر آن به تدریج از مبارزه علیه رژیم به حذف فیزیکی اعضای بریده از خود، مردم عامی و مسوولان و شخصیتهای سیاسی و مذهبی طراز اول انقلاب اسلامی تغییر ریل داد.
سازمان به این نتیجه رسید که آنچه در گذشته به آن اعتقاد داشت، نمیتواند مبنای حکومت باشد از این رو از اواخر سال ۱۳۵۳ تا اوایل سال ۱۳۵۴ در دیدگاهها و مواضع ایدئولوژیکی خود تجدید نظر کرد و این مسئله موجب شعله ور شدن جنگ قدرت در داخل سازمان و تسویه حسابهای سیاسی شد.
با غلبه تفکرات مارکسیستی – لنیستی بر گرایشهای اسلامی، تصفیه حساب اعضای مسلمان سازمان شروع شد. سید مجید شریف واقفی و مرتضی لبافینژاد از مطرحترین آنان بودند که پس از این تغییر مواضع سازمان، تصفیه شده و به طرز فجیعی به شهادت رسیدند.
سید مجید
سید مجید چهارمین فرزند سید حبیب الله و سیده بتول در اواخر مهر ۱۳۲۷ در خانوادهای نطنزی به دنیا آمد.
سید تاجالدین حسن جد خاندان شریف واقفی است که مزارش در شهرستان فلاورجان استان اصفهان محل زیارت مردم منطقه است. ایشان فرزند شرف الدین محمد مشهور به ملا تاج مردی دانشمند و فاضل بود. او پدر شیخ بهاءالدین اصفهانی ملقب به فاضل اصفهانی از علمای مطرح قرن یازدهم و دوازدهم قمری است. سید تاجالدین به دلیل موقوفات بسیار و وقف کردنهای فراوان بین مردم اصفهان به واقفی شهرت یافت. نسب خاندان شریف واقفی با چند واسطه به امام سجاد(ع) میرسد. مزار این سید بزرگوار با بیش از ۶۰۰ سال سابقه زیارتگاه مردم فلاورجان و استان اصفهان است.
مادر مجید شریف درباره نحوه انتخاب نام مجید در خاطرهای تعریف کرد: «مدتی قبل از تولد مجید شبی در عالم رویا به مجلس سوگواری سیدالشهدا وارد شدم. در آن جا سیدی بزرگوار در کسوت روحانیت بر فراز منبری قرار داشت. من در گوشهای نشستم و نوزاد را به دامن گرفتم. سید مرا خطاب کرد که کودک را نزد او ببرم. بلافاصله به سمت ایشان رفتم و مجید را به ایشان دادم و ایشان نیز مجید را روی دستهایش بلند کرد و سه مرتبه پیاپی فرمودند: «مجید خوب میشود، مجید خوب میشود، مجید خوب میشود.» بعد مجید را به من داد.
در موقع گرفتن نوزاد ناگهان چشمم بر گلوی آن حضرت افتاد مشاهده کردم خط سرخی گلوی ایشان را بریده دریافتم که ایشان سیدالشهدا است. با شتاب به سوی او برگشتم که ناگهان از خواب پریدم.»
سید حبیب، پدر سید مجید کارمند اداره فرهنگ و هنر نطنز بود که ۱۲ روز بعد از به دنیا آمدن فرزند چهارم به هنرستان هنرهای زیبای اصفهان منتقل شد و در آنجا به آموزش کارآموزان رشته زریبافی مشغول شد.
مجید قبل از رفتن به مدرسه خواندن و نوشتن زبان فارسی و خواندن قرآن را از پدر و مادرش آموخت و مدرسه را از کلاس دوم و در دبستان پرورش شروع کرد و دوره دوم متوسطه را در دبیرستان صائب اصفهان ادامه داد و در رشته ریاضی با معدل ۹۷ / ۱۹ دیپلم گرفت. هوش و نبوغ فوقالعاده سید مجید را جزو شاگردان ممتاز مدرسه قرار داد. او در پایان تحصیلات در مسابقات معلومات عمومی کشور شرکت کرد و رتبه سوم را کسب کرد.
مجید در تعطیلات تابستان نزد پدر به هنرستان زریبافی رفت و تحت آموزشهای استاد حاج مصورالملکی از مینیارتوریستهای معروف دهه ۱۳۴۰ قرار گرفت. سید مجید در همانجا به شاگردان خارجی پدرش که برای دیدن آثار تاریخی به اصفهان سفر میکردند، زبان فارسی آموزش میداد.
مذهب و سیاست
دوستان سید مجید در جلسات قرآن در منزل پدرش شرکت میکردند و همین رابطه دوستانه سبب شد او و همکلاسیهایش در دوره دبیرستان، انجمن اسلامی مدرسه را راه بیندازند. سید مجید به عنوان عضو فعال انجمن اسلامی در برگزاری نماز ظهر و عصر مدرسه فعال بود. اذان میگفت و قرآن میخواند و دعاهای مفاتیحالجنان را با صدای زیبا و دلنشینش برای دوستانش قرائت میکرد.
او علاوه بر امور انجمن اسلامی مدرسه در کتابخانه دبیرستان هم فعال بود و همین مسئله موجب علاقمندیش به کتابهای غیردرسی و سیاسی شد.
سید مجید نوجوان در سال ۱۳۴۵ برای ادامه تحصیل در دانشگاه در آزمون سه دانشکده فنی دانشگاه تهران، دانشگاه صنعتی تهران و دانشکده نفت دانشگاه آبادان شرکت کرد و در هر سه دانشگاه رتبه اول و دوم به دست آورد. اگرچه تمایل بالایی به درس خواندن در دانشکده نفت آبادان را داشت اما به دلیل رد شدن در آزمون مصاحبه شفاهی از رفتن به این دانشگاه باز ماند. او برای ادامه تحصیل دانشگاه صنعتی آریامهر را انتخاب کرد و در تیر ۱۳۴۹ در رشته مهندسی برق فارغالتحصیل شد.
درخشش سید مجید در دوره دانشجوی موجب تقدیر اسدالله عَلَم، نخستوزیر و وزیر دربار محمدرضا شاه و محمد باهری، معاون وزارت دربار از وی شد.
سید مجید جوان پس از پذیرفته شدن در دانشگاه صنعتی آریامهر به فعالیتهای سیاسی و مذهبی خود افزود. او در این دانشگاه هم از دانشجویان فعال انجمن اسلامی بود. جلسات قرائت و تفسیر قرآن را با حضور اساتیدی چون خلیفه سلطانی، چیت ساز و مهندس ذوالعلم در خوابگاه دانشگاه برگزار میکرد همچنین از اساتیدی هچون دکتر علی شریعتی برای افتتاح کتابخانه دانشگاه دعوت کرد.
او در برگزاری گردشهای ورزشی، علمی – دانشجویی و برپایی جلسات مباحثه و ارشاد دانشجویان و تاسیس فروشگاه تعاونی دانشگاه صنعتی آریامهر نقش موثری داشت.
ماجرای سرباز فراری
سید مجید در تیر ۱۳۴۹ در رشته مهندسی برق فارغالتحصیل شد و به خدمت سربازی رفت و پس از انجام دوره آموزشی و گذشت چند ماه از آغاز خدمت برای انجام بقیه خدمت سربازی در سال ۱۳۵۰ به اداره برق منطقه فارابی تهران منتقل شد اما دوره سربازیش را با فرار از اداره برق، ناتمام گذاشت.
ماجرا از این قرار بود که سید مجید پس از ورود به دانشگاه صنعتی آریامهر و تاسیس انجمن اسلامی دانشگاه، با دانشجویان عضو سازمان مجاهدین خلق (سازمان منافقین) آشنا شد و به زودی به آنان پیوست و با ارتقاء در سلسله مراتب سازمانی به یکی از رهبران میانی این سازمان تبدیل شد.
او بعد از عضویت در گروهک تروریستی منافقین برای اعتصاب در شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه برنامهریزی کرد، همچنین در اعتراضات اجتماعی علیه شرکت هواپیمایی اسرائیلی ال عال در سال ۱۳۴۸ شرکت داشت و با این کار موجب باز شدن پای دانشگاه صنعتی آریامهر به مسئله ضدامنیت ملی شاهنشاهی شد. مسئلهای که موجب ناخرسندی موسسان دانشگاه و سازمان اطلاعات و امنیت کشور – ساواک – شد.
چند ماه بعد از شروع سربازی سید مجید در ساختمان اداره برق فارابی تهران، یکی از خانه های تیمی سازمان منافقین توسط ساواک شناسایی شد و سید مجید لو رفت و ماموران ساواک به دنبال دستگیریش برآمدند.
ماموران ساواک به این منظور به اداره برق واقع در خیابان امیریه تهران رفتند اما سید مجید را که آن روز به دلیل غیبت رییس اداره به جای او نشسته بود، نشناختند و با او به تصور این که رییس اداره است، صحبت کردند و خواستار بازداشت سید مجید شدند، او هم که متوجه مسئله شده بود خود را معرفی نکرد و با فریب ماموران، از محل کار فرار کرد و به سرعت به دانشگاه رفت و تعدادی از دوستانش را که احتمال میداد اسامی آنها هم لو رفته باشد با خبر کرد و مانع دستگیری آنان شد.
حساسیت ساواک به سازمان منافقین پس از انجام سه عملیات تروریستی بیشتر و بیشتر شد. بمبگذاری در کارخانه صنایع الکترونیکی تهران، ربودن یک فروند هواپیمای مربوط به شرکت ایران ایر و عملیات شهریور ۱۳۵۰ از جمله عملیاتهایی بود که منافقین برای مبارزه بر ضد رژیم پهلوی در دهه اواخر دهه ۱۳۴۰ و اوایل دهه ۱۳۵۰ ترتیب دادند.
در عملیات ضدپاتکی که ساواک علیه منافقین انجام داد هسته اولیه سازمان و بسیاری از کادرهای اصلی آن از جمله ۵۲ مدیر ارشد این سازمان در اوائل دهه ۱۳۵۰ دستگیر و اعدام شدند. بعد از آن مدیریت سازمان در اختیار سه خط فکری متفاوت قرار گرفت.
جناح مذهبی به رهبری سید مجید شریف واقفی، جناح سیاسی به ریاست محمدتقی شهرام و جناح نظامی به رهبری بهرام آرام قرار داشت.
سید مجید شریف واقفی و لیلی زمردیان
ازدواج سازمانی
سیده مریم و سید مرتضی شریف واقفی خواهر و برادر سید مجید از ازدواج برادرشان اظهار بیاطلاعی کردند اما براساس اعترافات وحید افراخته، مسوول بخش مارکسیست سازمان منافقین، مجید اوایل دهه ۱۳۵۰ با لیلا زمردیان دختر عباسعلی و نرگس و خواهر کوچکتر یکی از دوستان مارکسیستش که در دانشگاه با او آشنا شده بود و یک سال از خودش کوچکتر بود، ازدواج کرد.
وحید افراخته - قاتل سید مجید
وحید افراخته پس از قتل فجیع مجید و دستگیری توسط ماموران ساواک، در اعترافاتش در دادگاه پهلوی گفت: «لیلا زمردیان قبل از شهریور ۱۳۵۰ از طریق پوران بازرگان و زری عاملی با مجاهدین تماسهایی برقرار کرد. مدتی مسلح به سلاح ۳۵ / ۶ میلیمتر بود و بعدا اسلحه از او گرفته شد. مخفی شدن او زمانی بود که رضا رضایی مخفی شده بود و در منزل منیره اشرف زاده سکونت داشت و بیرون نمیآمد.
رضا به بهرامِ آرام گفته بود که احتیاج به زن دارد و آرام، لیلا زمردیان را به همین منظور به این منزل آورده و او را مخفی کرده بود. او رضا را پذیرفت و به اصطلاح زن او شد. لیلا که فردی مغرور و جاه طلب است، با استفاده از حربه های زنانه در این مدت اطلاعات زیادی نسبت به مسائل گروهی و تشکیلاتی به دست آورد. ماموریت نوشتن اطلاعات و عکسبرداری از آنها به وسیله مینوکس به او سپرده شد.
او مدتی بعد به همراه شریف واقفی به کارگری فرستاده شد و شریف واقفی که به صورت پنهانی شروع به جمعآوری افراد مذهبی کرده بود، این مساله را با لیلا زمردیان در میان گذاشت. لیلا وحشت کرده بود و با نوشتن نامهای جریان را به اطلاع گروه رساند سپس به گروه پیوست و تحت مسؤولیت دختری به نام N قرار گرفت و N تحت مسؤولیت شهرام قرار داشت. البته معلوم نیست لیلا این دختر را به چه نام میشناسد ولی به شدت از او ناراضی بود و میگفت: «من نمیخواهم تحت مسؤولیت او باشم.»
لیلی زمردیان
لیلا زمردیان در پایان توسط مامورین عملیاتی کمیته مشترک ضد خرابکاری که به منظور شناسایی و دستگیری اعضای گروههای تروریستی مشغول به کار بودند، کشته شد. مامورانِ خیابان ری به هنگام گشت در حوالی میدان شاه به یک زن چادری جوان ظنین شده و چون قصد تعیین هویت او را داشتند. وی با استفاده از ازدحام جمعیت و ترافیک سنگین فرار کرد و به اخطارهای ماموران توجهی نکرد و علاوه بر آن تظاهر به داشتن اسلحه کرد. او در کوچه شترداران از ناحیه لگن خاصره و پا مورد اصابت گلوله قرار گرفت و چون از فرار ناامید شده بود با جویدن قرص سیانور خودکشی کرد و در راه بیمارستان فوت کرد.
در بازرسی بدنی از او یک قطعه کارت شرکت لرد الکترونیک با مشخصات صدیقه خلقی، ملحق به عکس لیلا زمردیان، یک یادداشت حاوی تعدای قرار ملاقات گروهی، یک نشانی منزل، یک عدد قرص سمی، مبلغ ۲۶ هزار و ۹۰۰ ریال وجه نقد، سه حلقه انگشتری، یک رشته گردنبند و یک عدد ساعت اراتور زنانه مستعمل متعلق به گروه، نزد او بود.»
جاسوسی از همسر
سازمان در اسفند ۱۳۵۳ از طریق لیلا زمردیان که رابط سید مجید شریف واقفی با سازمان بود، متوجه مسلح بودن سید مجید شد. این مسئله از سوی سازمان قابل تحمل نبود چون او به دلیل مخالفت با تغییر ایدئولوژی از سازمان تصفیه شده بود. زمردیان در نامهای اعتراف کرد از آذر ۱۳۵۳ در جریان مسلح بودن شوهرش بود اما به سازمان گزارش نداده بود.
مرتضی صمدیهلباف از دیگر اعضای بریده از سازمان و از دوستان شریف واقفی یکی، دو بار به وحید افراخته گفته بود که دیگر بهدلایل اعتقادی نمیخواهد با سازمان کار کند. این مسئله نیز شائبه ارتباط منظم مخالفان را برای هسته مرکزی سازمان تقویت کرد و بنابراین تصمیم به مذاکره اولیه با مخالفان گرفتند.
در چند تماس که در فروردین ۱۳۵۴ بین وحید افراخته، به نمایندگی از سازمان با سید مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیهلباف گرفته شد آنان صراحتا از قطع همکاری و جداییشان از سازمان سخن گفتند. سازمان نیز تصمیم به تصفیه فیزیکی شریفواقفی، صمدیهلباف و سعید شاهسوندی گرفت. سازمان تاکید داشت بعد از ترور هر سه نفر با سیفالله کاظمیان، سمپات صمدیه و انباردار آنان تماس گرفته شود که «انبارک» محل نگهداری اسناد و مدارک آنان را تخلیه کنند و تحویل دهند.
شهادت هولناک
طبق قراری که از طریق لیلا زمردیان به شریفواقفی ابلاغ شد، وحید افراخته و او در ساعت چهار بعدازظهر روز ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴ در سهراه بوذرجمهری نو یکدیگر را ملاقات میکردند. قبلا محسن سید خاموشی و حسین سیاهکلاه در یکی از کوچههای خیابان ادیبالممالک مستقر شدند و منتظر ورود شریفواقفی بودند که قرار بود علامت آن را منیژه اشرفزاده کرمانی بدهد. طبق برنامه، لیلا بیآنکه از جریان ترور مطلع باشد، سید مجید را تا محل ملاقاتش با وحید همراهی کرد و از او جدا شد. قرار بود در این ملاقات آخرین حرفها زده شود و وحید بهلحاظ تاکتیکی برای انحراف اذهان موافقت سازمان را به سید مجید شریفواقفی اعلام کند.
همدستان وحید افراخته در ترور سیدمجید شریف واقفی
محسن سیدخاموشی، از عوامل اصلی ترور شریفواقفی، در دادگاه اعترافات هولناکی کرد.
محسن در جلسه دادگاه که با حضور والدین سیدمجید برگزار شد و تلویزیون شاهنشاهی آن را به صورت مستقیم پخش کرد، گفت: «در محل قرار، علی و بعد حیدر و حسن هم آمدند. شش ماشین قهوهای را هم با خود آورده بودند. ... وسایل ضروری از جمله کلرات، بنزین، برزنت، ابر، نایلون، هر کدام یک دست لباس اضافی برای خود آورده بودیم، میخ پنجری و لُنگ را داخل ماشین گذاشتم و صندوق عقب را مرتب کردیم.
اول یک ورقه نایلون زیر انداختیم. بعد برزنت را روی آن کشیدیم، بعدا ابر را روی برزنت کشیدیم. حدود سه کیلو کلرات در بستههای یک کیلویی در داخل ماشین گذاشتیم. یک پیت هم خریدیم و آن را پر از آب کرده داخل ماشین گذاشتیم. طرح بدین شکل بود که روبهروی کوچه ادیب الممالک یک همشیره بایستد، بعد وقتی سید مجید شریفواقفی وارد کوچه شد، همشیره برود و عباس وارد کوچه شود و سید مجید را بکشد، بعد جسد را دو نفری (عباس و حیدر) با هم حمل کنند، در صندوق عقب بگذارند و بعد سوار شده بروند. ... حیدر سر قرار سید مجید شریفواقفی رفت. من و عباس هم ماشین قهوهای را به کوچهای برده نمرهها را باز کرده و نمرههای جعلی را پشت شیشههای آن گذاشتیم و به محل عمل رفتیم؛ ماشین را دم کوچه باریک گذاشتیم و ایستادیم.
چند لحظه بعد، علی با ناراحتی آمد و گفت: همشیره سر قرار خود نیامده چه کار کنیم؟ عباس گفت: مهم نیست؛ من طوری میایستم که نیمی از کوچه را ببینم. ما ایستاده بودیم که دیدیم همشیره با چادر آمد و روبهروی کوچه ایستاد. حدود یک ربع گذشت که همشیره رفت. عباس از من خداحافظی کرد و داخل کوچه شد لحظهای بعد صدای شلیک گلوله بلند شد. من لنگ را برداشته و داخل کوچه شدم که دیدم سید مجید شریفواقفی با صورت روی زمین افتاده. لنگ را روی صورت او گذاشتم و برگشتم؛ ماشین را روشن کرده دستمالی، تر کردم. وقتی عباس و حیدر جسد را داخل ماشین گذاشتند، من خونهای روی سپر را پاک کردم و با هم سوار شدیم و رفتیم.
عباس از جلو یک تیر به صورت او شلیک کرد و حیدر هم یک تیر به پشت سرش شلیک کرد بعد دو نفری جسد را داخل ماشین آوردند. چند زن از دیدن صحنه داد و فریاد کردند که حیدر سر آنها داد کشید: «ما پلیسیم، دور شوید.» کسی که کشته شد خرابکار بود. ازطریق کوچه آب منگل و شهباز رفته و از آنجا به خیابان عارف، نزدیک میدان خراسان رفتیم. حیدر پیاده شد و من و عباس وارد جاده مسگرآباد شدیم. همان موقع که سید مجید شریفواقفی روی زمین افتاده بود، اسلحهاش را از کمرش برمیدارند، همان اسلحهای که از انبار تخلیه کردند، ولی نارنجکش را برنمیدارند و نارنجک از کمرش میافتد و عباس و حیدر نفهمیده بودند در نتیجه نارنجک در کوچه ماند. من و عباس در جاده مسگرآباد، همان جایی که وحید افراخته علامت داده بود، رفتیم ولی جایی برای سوزاندن جسد نبود زیرا همان لحظهای که ماشین را پارک کردیم، یک گله گوسفند و چند مرد نزدیک ما شدند.
در هر صورت ما از منطقه دور شدیم و در امتداد جاده قدیم پیش رفتیم. بالاخره جایی یافتیم در ۱۸کیلومتری جاده مسگرآباد که چالههای زیادی داشت. بعد از مدتی معطلی، بالاخره جسد را از ماشین پایین انداختیم و کلرات را روی جسد ریختیم، مخصوصا روی صورتش، بعد بنزین ریختیم، بعد دستهای خود را و ماشین را تمیز کردیم؛ بعد مقداری هم بنزین روی دست و پای عباس ریخته شد. در همان حال فندک را زد: از جسد شعله طولانی بلند شد و از دست و پای عباس هم شعله بلند شد مقداری عقب رفته، من روی او پریدم و او را زمین زده و شعله را خفه کردم. وقتی بلند شدیم، متوجه شدیم که شعله به درِ صندلی عقب ماشین گرفته به سرعت داخل ماشین پریده و ماشین را از شعلهها دور کردم.
در گودالی جسد را انداخته و کلرات و بنزین روی آن ریختیم. جیبهای آن را تخلیه کردیم، ۲۰عدد قرص سیانور داشت و مقداری نوشته که آیه قرآن در آن بود و حدود ۴۰۰ تومان پول.»
بدین ترتیب رحمان افراخته مشهور به وحید افراخته، جوان ۲۵ سالهای که مسؤول بخش مارکسیست سازمان منافقین بود به دلیل اختلافات داخلی سازمان، سید مجید شریف واقفی رهبر شاخه مذهبی سازمان را که گرایشهای اسلامی داشت و درصدد ایجاد شاخه اسلامی سازمان بود در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۴ به طرز فجیعی به شهادت رساند و برای رد گم کردن، جسدش را آتش زد و در محل دفن زبالهها در حاشیه شهر انداخت.
اما جسد سید مجید شریف واقفی در یک اقدام اطلاعاتی توسط ساواک شناسایی و به پزشکی قانونی منتقل شد و محسن سید خاموشی و بقیه عوامل موثر در قتل شریف واقعی دستگیر شدند.