🌐 پایگاه خبری بوعلی 🌐

بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ

در روز ششم ماه محرم سال ۶۱ هجری قمری چه گذشت ؟؟

 

 

در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد نامه ‏ای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کرده‏ ام، توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می‏ فرستند.

 

همچنین در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین (ع) عرض کرد: یابن رسول اللّه‏! در این نزدیکی طائفه ‏ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آن‌ها بروم و آن‌ها را به سوی شما دعوت کنم.

 

امام حسین(ع) اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آن‌ها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده ‏ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می‏ کنم، او یارانی دارد که هر یک از آن‌ها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود.

عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت می کنم.

 

در این هنگام مردی از بنی ‏اسد که او را "عبداللّه‏ بن بشیر" می‏ نامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می‏کنم و سپس رجزی حماسی خواند:

 

قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواکلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا

اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ کَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ

 

"حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ که من [رزمنده ه‏ای]شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه ‏ام. "

 

سپس مردان قبیله که تعدادشان به ۹۰ نفر می ‏رسید برخاستند و برای یاری امام حسین (ع) حرکت کردند.

در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با ۴۰۰ سوار به سویشان فرستاد.

آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین (ع) نداشتند.

هنگامی که یاران بنی ‏اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.

حبیب بن مظاهر به خدمت امام (ع) آمد و جریان را بازگو کرد. امام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه‏ِ"

 

ازدواج حضرت قاسم بن الحسن (ع)؛ تحریف تاریخ

 

قاسم بن الحسن (ع) در واقعه ‎ کربلا هنوز به پانزده سالگی نرسیده بود.

طبری می‎گوید: قاسم ده سال داشت و در مقتل ابی‎ مخنف آمده: قاسم در کربلا چهارده ساله بود.

علامه مجلسی بر این باور است که ماجرای عروسی قاسم سند معتبری ندارد.

 

در این باره روایت می‎کنند که وقتی امام حسین (ع) مسیر مدینه تا کربلا را طی می‎کرد، حسن ابن حسن از عموی خویش، امام حسین (ع)، یکی از دو دختر او را خواستگاری کرد.

امام حسین (ع) فرمود: هر یک را که بیشتر دوست داری اختیار کن، حسن خجالت کشید و جوابی نداد، امام حسین (ع) فرمود: من برای تو فاطمه را اختیار کردم که به مادرم دختر رسول خدا، شبیه‎تر است.

به این ترتیب وجود فاطمه‎ نو عروس در کربلا امری مسلم است.

اگر فرض کنیم ازدواج قاسم درست باشد، باید گفت: امام حسین (ع) دو دختر به نام فاطمه داشتند که یکی را به حسن تزویج کرده و دیگری را برای قاسم عقد نموده‎اند، یا این که بگوییم: دختری که به عقد قاسم درآمده، نامش فاطمه نبود و نقل تاریخ در این مورد اشتباه است و اگر این داستان را صحیح ندانیم، باید بگوییم راویان نام حسن را از روی اشتباه، قاسم نقل کرده ‎اند.

 

 

در هر صورت، بیشتر تحلیل‎گران واقعه عاشورا، عروسی قاسم را نادرست می‎دانند.

محدث قمی در منتهی‎الآمال و نفس المهموم، دامادی قاسم را رد می‎کند و می‎گوید: نویسندگان، نام حسن را با قاسم اشتباه کرده‎اند. استاد شهید مرتضی مطهری نیز عروسی قاسم را مردود می‎داند و مستند می‎کند به این که در هیچ کتاب معتبری وجود ندارد و حاجی نوری هم بر این باور است که ملاحسین کاشفی، اولین کسی است که این مطلب را در کتاب روضة الشهدا آورده و اصل قضیه صد در صد دروغ است.

ذکر مصیبت‏ حضرت قاسم (ع)

 

تواریخ معتبر این قضیه را نقل کرده‏ اند که در شب عاشورا امام (ع) اصحاب خودش را در خیمه‏ ای‏ «عند قرب الماء» جمع کرد.

معلوم می‏ شود خیمه‏‌ای بوده است که آن را به مشک‌های آب اختصاص داده بودند و از همان روز‌های اول آب‌ها را در آن خیمه جمع می‏ کردند.

امام اصحاب خودش را در آن خیمه یا نزدیک آن خیمه جمع کرد.

آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را در آنجا امام القاء کرد، که حالا آزادید (آخرین اتمام حجت‏ به آنها).

امام نمی‏ خواهد کسی رودربایستی داشته باشد، کسی خودش را مجبور ببیند، حتی کسی خیال کند به حکم بیعت لازم است‏ بماند، خیر، امام فرمودند: همه ‏تان را آزاد کردم، همه یارانم، همه خاندانم، حتی برادرانم، فرزندانم، برادر زادگانم، این‌ها هم جز به شخص من به کسی کاری ندارند، امشب شب تاریکی است، اگر می‏خواهید، از این تاریکی استفاده کنید بروید و آن‌ها هم قطعا به شما کاری ندارند.

 

اول از آن‌ها تجلیل می‏کند: منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی از اصحاب ‏خودم بهتر سراغ ندارم، اهل بیتی از اهل بیت‏ خودم بهتر سراغ ندارم.

 

در عین حال این مطالب را هم حضرت به آن‌ها می‏فرماید.

همه‏ شان به طور دسته جمعی می‏ گویند: مگر چنین چیزی ممکن است؟! جواب پیغمبر را چه بدهیم؟ وفا کجا رفت؟ انسانیت کجا رفت؟ محبت و عاطفه کجا رفت؟ آن سخنان پر شوری که آنجا گفتند، که واقعا انسان را به هیجان می ‏آورد.

 

یکی می‏گوید مگر یک جان هم ارزش این حرف‌ها را دارد که کسی بخواهد فدای مثل تویی کند؟!‌ای کاش هفتاد بار زنده می‏ شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می‏کردم.

آن یکی می‏گوید هزار بار.

یکی می‏گوید:‌ای کاش امکان داشت ‏بروم و جانم را فدای تو کنم، بعد این بدنم را آتش بزنند، خاکستر کنند، خاکسترش را به باد بدهند، باز دو مرتبه مرا زنده کنند، باز هم و باز هم.

 

اول کسی که به سخن در آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم، همین که این‌ها این سخنان را گفتند، آنوقت امام مطلب را عوض کرد و فرمود: پس بدانید که قضایای فردا چگونه است.

آن وقت ‏به آن‌ها خبر کشته شدن را داد.

درست مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند.

در این بین حضرت قاسم(ع) رو کرد به آقا و عرض کرد: «و انا فی من یقتل؟» آیا من جزء کشته شدگان هستم یا نیستم؟ آقا جوابش را نداد، فرمود: اول من از تو یک سؤال می‏کنم جواب مرا بده، بعد من جواب تو را می‏دهم.

شاید (من این طور فکر می‏کنم) آقا مخصوصا این سؤال را کرد و این جواب را شنید، خواست این سؤال و جواب پیش بیاید که مردم آینده فکر نکنند این نوجوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد، دیگر مردم آینده نگویند این نوجوان در آرزوی دامادی بود، دیگر برایش حجله درست نکنند، جنایت نکنند.

آقا فرمود که اول من سؤال می‏کنم.

عرض کرد: بفرمایید. فرمود: «کیف الموت عندک‏»؟

پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو مردن، کشته شدن در ذائقه تو چه طعمی دارد؟ فورا گفت: «احلی من العسل‏» از عسل شیرین ‏تر است، من در رکاب تو کشته بشوم، جانم را فدای تو کنم؟ اگر از ذائقه می‏پرسی (چون حضرت از ذائقه پرسید) از عسل در این ذائقه شیرین ‏تر است، یعنی برای من آرزویی شیرین‏تر از این آرزو وجود ندارد، ببینید چقدر منظره تکان دهنده است!

 

اینها است که این حادثه را یک حادثه بزرگ تاریخی کرده است که تا زنده ‏ایم ما باید این حادثه را زنده نگه بداریم، چون دیگر نه حسینی پیدا خواهد شد نه قاسم بن الحسنی.

 

وقتی امام حسین (ع) رفت ‏به بالین حضرت قاسم، در حدود دویست نفر دور او را گرفته بودند.

امام که حرکت و حمله می‌کرد، آن‌ها فرار می‌کردند.

یکی از دشمنان از اسب پایین می‌آید تا سر حضرت قاسم را از بدن جدا کند، اما خود او در زیر پای اسب رفقای خودش لگدمال می‌شود.

 

حضرت خودشان را رساندند به بالین قاسم، ولی در وقتی که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمی‏ فهمید قضیه از چه قرار است.

وقتی که این گرد و غبار‌ها نشست، یک وقت دیدند که آقا به بالین قاسم نشسته است، سر قاسم را به دامن گرفته است.

 

این جمله را از آقا شنیدند که فرمود: «یعز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک‏» یعنی برادر زاده! خیلی بر عموی تو سخت است که تو بخوانی، نتواند تو را اجابت کند، یا اجابت کند و بیاید، اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد.

در همین حال بود که یک وقت فریادی از این نوجوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد؛ و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ‏و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین، باسمک العظیم الاعظم‏ الاعز الاجل الاکرم یا الله...

 



نوشته شده توسط Correspondent: Ali Bagheri Kakash
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

🌐 پایگاه خبری بوعلی 🌐

بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

🌐 پایگاه خبری بوعلی 🌐

نٓۚ وَٱلۡقَلَمِ وَمَا یَسۡطُرُونَ
متولد 1996 در MIS ، خبرنگار و روزنامه نگار
شناسه الکترونیکی ثبت ملی محتوای دیجیتال( کد شامد): 1-1-765329-64-0-1
در جنگ سخت، جسمها به خاک و خون کشیده میشوند و روح ها پرواز میکنند و میروند به بهشت؛ اما در جنگ نرم، اگر خدای نکرده دشمن غلبه بکند، جسمها پروار میشوند و سالم میمانند، و روح‌ ها میروند به قعر جهنم؛ فرقش این است؛ لذا این خیلی خطرناک‌تر است.
نوشتن، یک عمل هنرى است ؛زیادتر نگویید از آنچه که هست، از آنچه که باید و شاید. منصف باشیم؛ عادل باشیم. این‏ها آن وظایف ماست

🌻🌹🌹🌻🌹🌹🌻🌹🌹🌻🌹🌹🌻

💮بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💮

اَللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْ‌ضِ ۗ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ۖ وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ کُرْ‌سِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضَ ۖ وَلَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ﴿٢٥٥﴾
لَا إِکْرَ‌اهَ فِی الدِّینِ ۖ قَد تَّبَیَّنَ الرُّ‌شْدُ مِنَ الْغَیِّ ۚ فَمَن یَکْفُرْ‌ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللَّـهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْ‌وَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّـهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴿٢٥٦﴾
اللَّـهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِ‌جُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ‌ ۖ وَالَّذِینَ کَفَرُ‌وا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِ‌جُونَهُم مِّنَ النُّورِ‌ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَـٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ‌ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿٢٥٧﴾

🌹🌻🌻🌹🌻🌻🌹🌻🌻🌹🌻🌻🌹

بایگانی
نویسندگان
آخرین نظرات
logo-samandehi پایگاه اطلاع‌رسانی دکتر سعید جلیلی

 

 

در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد نامه ‏ای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کرده‏ ام، توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می‏ فرستند.

 

همچنین در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین (ع) عرض کرد: یابن رسول اللّه‏! در این نزدیکی طائفه ‏ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آن‌ها بروم و آن‌ها را به سوی شما دعوت کنم.

 

امام حسین(ع) اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آن‌ها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده ‏ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می‏ کنم، او یارانی دارد که هر یک از آن‌ها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود.

عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت می کنم.

 

در این هنگام مردی از بنی ‏اسد که او را "عبداللّه‏ بن بشیر" می‏ نامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می‏کنم و سپس رجزی حماسی خواند:

 

قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواکلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا

اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ کَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ

 

"حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ که من [رزمنده ه‏ای]شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه ‏ام. "

 

سپس مردان قبیله که تعدادشان به ۹۰ نفر می ‏رسید برخاستند و برای یاری امام حسین (ع) حرکت کردند.

در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با ۴۰۰ سوار به سویشان فرستاد.

آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین (ع) نداشتند.

هنگامی که یاران بنی ‏اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.

حبیب بن مظاهر به خدمت امام (ع) آمد و جریان را بازگو کرد. امام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه‏ِ"

 

ازدواج حضرت قاسم بن الحسن (ع)؛ تحریف تاریخ

 

قاسم بن الحسن (ع) در واقعه ‎ کربلا هنوز به پانزده سالگی نرسیده بود.

طبری می‎گوید: قاسم ده سال داشت و در مقتل ابی‎ مخنف آمده: قاسم در کربلا چهارده ساله بود.

علامه مجلسی بر این باور است که ماجرای عروسی قاسم سند معتبری ندارد.

 

در این باره روایت می‎کنند که وقتی امام حسین (ع) مسیر مدینه تا کربلا را طی می‎کرد، حسن ابن حسن از عموی خویش، امام حسین (ع)، یکی از دو دختر او را خواستگاری کرد.

امام حسین (ع) فرمود: هر یک را که بیشتر دوست داری اختیار کن، حسن خجالت کشید و جوابی نداد، امام حسین (ع) فرمود: من برای تو فاطمه را اختیار کردم که به مادرم دختر رسول خدا، شبیه‎تر است.

به این ترتیب وجود فاطمه‎ نو عروس در کربلا امری مسلم است.

اگر فرض کنیم ازدواج قاسم درست باشد، باید گفت: امام حسین (ع) دو دختر به نام فاطمه داشتند که یکی را به حسن تزویج کرده و دیگری را برای قاسم عقد نموده‎اند، یا این که بگوییم: دختری که به عقد قاسم درآمده، نامش فاطمه نبود و نقل تاریخ در این مورد اشتباه است و اگر این داستان را صحیح ندانیم، باید بگوییم راویان نام حسن را از روی اشتباه، قاسم نقل کرده ‎اند.

 

 

در هر صورت، بیشتر تحلیل‎گران واقعه عاشورا، عروسی قاسم را نادرست می‎دانند.

محدث قمی در منتهی‎الآمال و نفس المهموم، دامادی قاسم را رد می‎کند و می‎گوید: نویسندگان، نام حسن را با قاسم اشتباه کرده‎اند. استاد شهید مرتضی مطهری نیز عروسی قاسم را مردود می‎داند و مستند می‎کند به این که در هیچ کتاب معتبری وجود ندارد و حاجی نوری هم بر این باور است که ملاحسین کاشفی، اولین کسی است که این مطلب را در کتاب روضة الشهدا آورده و اصل قضیه صد در صد دروغ است.

ذکر مصیبت‏ حضرت قاسم (ع)

 

تواریخ معتبر این قضیه را نقل کرده‏ اند که در شب عاشورا امام (ع) اصحاب خودش را در خیمه‏ ای‏ «عند قرب الماء» جمع کرد.

معلوم می‏ شود خیمه‏‌ای بوده است که آن را به مشک‌های آب اختصاص داده بودند و از همان روز‌های اول آب‌ها را در آن خیمه جمع می‏ کردند.

امام اصحاب خودش را در آن خیمه یا نزدیک آن خیمه جمع کرد.

آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را در آنجا امام القاء کرد، که حالا آزادید (آخرین اتمام حجت‏ به آنها).

امام نمی‏ خواهد کسی رودربایستی داشته باشد، کسی خودش را مجبور ببیند، حتی کسی خیال کند به حکم بیعت لازم است‏ بماند، خیر، امام فرمودند: همه ‏تان را آزاد کردم، همه یارانم، همه خاندانم، حتی برادرانم، فرزندانم، برادر زادگانم، این‌ها هم جز به شخص من به کسی کاری ندارند، امشب شب تاریکی است، اگر می‏خواهید، از این تاریکی استفاده کنید بروید و آن‌ها هم قطعا به شما کاری ندارند.

 

اول از آن‌ها تجلیل می‏کند: منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی از اصحاب ‏خودم بهتر سراغ ندارم، اهل بیتی از اهل بیت‏ خودم بهتر سراغ ندارم.

 

در عین حال این مطالب را هم حضرت به آن‌ها می‏فرماید.

همه‏ شان به طور دسته جمعی می‏ گویند: مگر چنین چیزی ممکن است؟! جواب پیغمبر را چه بدهیم؟ وفا کجا رفت؟ انسانیت کجا رفت؟ محبت و عاطفه کجا رفت؟ آن سخنان پر شوری که آنجا گفتند، که واقعا انسان را به هیجان می ‏آورد.

 

یکی می‏گوید مگر یک جان هم ارزش این حرف‌ها را دارد که کسی بخواهد فدای مثل تویی کند؟!‌ای کاش هفتاد بار زنده می‏ شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می‏کردم.

آن یکی می‏گوید هزار بار.

یکی می‏گوید:‌ای کاش امکان داشت ‏بروم و جانم را فدای تو کنم، بعد این بدنم را آتش بزنند، خاکستر کنند، خاکسترش را به باد بدهند، باز دو مرتبه مرا زنده کنند، باز هم و باز هم.

 

اول کسی که به سخن در آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم، همین که این‌ها این سخنان را گفتند، آنوقت امام مطلب را عوض کرد و فرمود: پس بدانید که قضایای فردا چگونه است.

آن وقت ‏به آن‌ها خبر کشته شدن را داد.

درست مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند.

در این بین حضرت قاسم(ع) رو کرد به آقا و عرض کرد: «و انا فی من یقتل؟» آیا من جزء کشته شدگان هستم یا نیستم؟ آقا جوابش را نداد، فرمود: اول من از تو یک سؤال می‏کنم جواب مرا بده، بعد من جواب تو را می‏دهم.

شاید (من این طور فکر می‏کنم) آقا مخصوصا این سؤال را کرد و این جواب را شنید، خواست این سؤال و جواب پیش بیاید که مردم آینده فکر نکنند این نوجوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد، دیگر مردم آینده نگویند این نوجوان در آرزوی دامادی بود، دیگر برایش حجله درست نکنند، جنایت نکنند.

آقا فرمود که اول من سؤال می‏کنم.

عرض کرد: بفرمایید. فرمود: «کیف الموت عندک‏»؟

پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو مردن، کشته شدن در ذائقه تو چه طعمی دارد؟ فورا گفت: «احلی من العسل‏» از عسل شیرین ‏تر است، من در رکاب تو کشته بشوم، جانم را فدای تو کنم؟ اگر از ذائقه می‏پرسی (چون حضرت از ذائقه پرسید) از عسل در این ذائقه شیرین ‏تر است، یعنی برای من آرزویی شیرین‏تر از این آرزو وجود ندارد، ببینید چقدر منظره تکان دهنده است!

 

اینها است که این حادثه را یک حادثه بزرگ تاریخی کرده است که تا زنده ‏ایم ما باید این حادثه را زنده نگه بداریم، چون دیگر نه حسینی پیدا خواهد شد نه قاسم بن الحسنی.

 

وقتی امام حسین (ع) رفت ‏به بالین حضرت قاسم، در حدود دویست نفر دور او را گرفته بودند.

امام که حرکت و حمله می‌کرد، آن‌ها فرار می‌کردند.

یکی از دشمنان از اسب پایین می‌آید تا سر حضرت قاسم را از بدن جدا کند، اما خود او در زیر پای اسب رفقای خودش لگدمال می‌شود.

 

حضرت خودشان را رساندند به بالین قاسم، ولی در وقتی که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمی‏ فهمید قضیه از چه قرار است.

وقتی که این گرد و غبار‌ها نشست، یک وقت دیدند که آقا به بالین قاسم نشسته است، سر قاسم را به دامن گرفته است.

 

این جمله را از آقا شنیدند که فرمود: «یعز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک‏» یعنی برادر زاده! خیلی بر عموی تو سخت است که تو بخوانی، نتواند تو را اجابت کند، یا اجابت کند و بیاید، اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد.

در همین حال بود که یک وقت فریادی از این نوجوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد؛ و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ‏و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین، باسمک العظیم الاعظم‏ الاعز الاجل الاکرم یا الله...

 

Correspondent: Ali Bagheri Kakash

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی