جدا شدن بحرین از ایران به عنوان یکی از سیاهترین نقاط تاریخ این سرزمین شناخته میشود اما رسانههای ضدانقلاب سعی میکنند اصلا به چنین ننگی نپردازند.
جنگ امروز، جنگ روایتهاست. روایتی که رسانهها با بازخوانی برخی زوایای آن بر دیگر بخشها سایه میافکنند تا از دیدگان پنهان شود. برهمیناساس برای اینکه بخواهیم روایتگری دقیقی داشته باشیم، باید متناسب با آن محصولات رسانهای و هنری مناسب تولید و زمینهای را فراهم کنیم که نوجوانان و جوانان فرصت بازخوانی زوایای پنهانمانده از رویدادهای تاریخی و ماهیتهای نهانشده خائنین به وطن را داشته باشند. واگذاری بحرین یکی از نقاط تاریک تاریخ معاصر ایران است که دسیسه انگلیسی و خیانت پهلوی در آن نمایان است اما امروز شاهدیم که رسانههای ملکه دست به تحریف تاریخ میزنند و روایات جعلی را نشر میدهند که در میان ترکفعل نهادهای فرهنگی برای تبیینگری، چنین خیانتهایی جلوهای غیرواقعی برای نسل جوان گرفته است.
طمع انگلیسی برای خلیجفارس
روز ۲۲ مرداد ۱۳۴۸ شاه ایران با وجود ادعاها و اداهای فراوانش در مورد ایران و ایراندوستی، بهعنوان نخستین رهبر سیاسی جهان، استقلال بخشی از سرزمین تاریخی ایران را تبریک گفت! به این ترتیب با دستان خود بخشی از سرزمین مادری ایران را هبه کرد و ننگی تاریخی و ابدی را برای خود خرید.بحرین، جزیرهای زیبا و گرم در منتهیالیه آبهای جنوبی خلیجفارس است. سرزمینی به وسعت ۷۰۰ کیلومترمربع یعنی هفتبرابر جزیره کیش و ۲/۱ برابر جزیره قشم، مشهور به مرواریدهایی که در سواحلش صید میشود، دارای میوههای عالی و چشمههای بزرگ آب و خرما و انجیر و صدالبته منابع سرشار نفت. این جزیره زیبا، از زمانی که تاریخ به یاد دارد، بخشی از سرزمین ایران بوده است، تا جایی که میدانیم حداقل از زمان شاپور اول. سرزمینهای عربنشین مناطق جنوبی خلیجفارس در دوران ساسانی در اختیار پادشاهی ایران بود و همانگونه که در تاریخ آمده است، بهرامگور شاه مشهور و دادگر ساسانی در نخستین سالهای عمرش به حیره فرستاده شد تا در این سرزمین عربی، زیر نظر نعمانبنمنذر درسهای لازم برای زندگی و پادشاهی را فراگیرد.
در طول تاریخ، استمرار پیوند میان بحرین و سرزمین مادری، همواره برقرار بوده است. اسناد موجود نشان میدهد که حاکمان این منطقه، منصوب پادشاهان ایران بودهاند و این اسناد تعلق جزیره به ایران را تا دوران صفویه ثابت میکند. در قرن پانزدهم میلادی، بحرین قربانی سیاستهای استعماری دولتهای اروپایی شد. پرتغالیها این جزیره را اشغال کردند و البته به این حد هم راضی نشدند، به گونهای که بندرعباس را که آن روزها بندر گمبرون نامیده میشد، به تصرف درآوردند. این گستاخی را شاهعباس پاسخ داد و توانست با همراهی مردم مناطق جنوبی کشور، سرزمینهای اشغالی ازجمله بحرین را بازپسگیرد.مردم این جزیره در جریان اشغال سرزمین خود به دست پرتغالیها زیر بار ننگ اشغال نرفتند و با زیرکی و در جریان یک عملیات چریکی و مخفی، حاکم دستنشانده پرتغالیها را به سزای عملش میرسانند و جزیره بار دیگر به سرزمین تاریخی ایران بازمیگردد. مکاتباتی از نادرشاه افشار وجود دارد که در آن حاکم بحرین را بهشدت بهخاطر پذیراییکردن از یک انگلیسی شماتت میکنند. نادرشاه به او نوشته است اگر بار دیگر انگلیسی را بدون اجازه او پذیرایی کند، بحرین را بر سرش خراب خواهد کرد. این لحن شدید و توبیخ عجیب نشاندهنده این است که ایران و دولتهای مرکزی آن متوجه خطر دولتهای استعماری و چشم طمع آنان به جزیره مرواریدخیز بحرین بودهاند.
بهرهبرداری انگلیس از دزدان دریایی
ضعف مفرط حکومت بیلیاقت قاجاری، باعث میشود کمکم زمزمههای استعماری جداکردن بحرین از سرزمین مادری قوت گیرد و پیشبینی حاکمان افشاری و زندی درباره خطر حضور استعمار در مناطق جنوبی ایران، درست از کار درآید. تأسیس حکومت قاجاری با شکستدادن دولت زندیه بود که شیراز را پایتخت خود اعلام کرد.
شاهان قاجار پایتختی را از شیراز به تهران منتقل کردند و موقعیت سیاسی و اهمیت راهبردی شیراز در نظر آنان بسیار کاهش یافت. ضعف موقعیت این شهر و والیانش به معنی ضعف ایران در مدیریت و اشراف بر مناطق جنوبی خلیجفارس بود. علاوهبراین دولت قاجار درگیر جنگهای پیدرپی و خانمانسوز بهخصوص جنگهای تحقیرآمیز با روسها شد که در نتیجه نگاه و اولویت حکومت مرکزی را از جزایر و سرزمینهای ایرانی خلیجفارس به سمت دیگری چرخاند و همین مسأله زمینه مناسب را برای ترکتازی انگلیسیها در جنوب آغاز کرد. ناامن شدن ایران در نتیجه ضعف حکومت مرکزی به دریاها هم کشیده شده بود. وضعیت به شکلی شده بود که دزدان دریایی به سواحل و قایقهای محلی حمله میکردند و مردم بیچاره را به بردگی میبردند و در سرزمینهای دیگر میفروختند. حاکم بحرین برای اینکه بر این مشکل فائق آید دست به دامن انگلیسیها شد که در منطقه ناوگان جنگی مفصلی داشتند. بههمیندلیل قراردادی میان شیخنشین بحرین و انگلیسیها بسته شد که زمینههای نفوذ استعمار پیر را در منطقه به وجود آورد. البته این به معنای منفک شدن جزیره از سرزمین اصلی نبود. حتی شیخ بحرین از قبیله آل خلیفه که الان این سرزمین را دراختیار دارند، در سال ۱۲۷۶ قمری نامهای به ناصرالدینشاه نوشت و در آن تأکید کرد: «ما نوکر شما هستیم. همه دنیا میدانند و اظهرمنالشمس است که جزایر بحرین از عهد سلاطین (سلف) الی الان از خاک املاک دولت علیه ایران بوده است. ایضامشایخ و اهالی آن تحت اداره و حمایت دولت علیه، مرفهالحال مشغول به خدمتگزاری دولت علیه بودهاند.»
اما واقعیت این بود که دل مردم بحرین با ایران بود ولی دولت ایران قدرت و توانایی دفاع از آنان را نداشت. شاهان قاجار که همه کشور را خرج صرف سفرهای خارجی خود کرده بودند، حتی نتوانسته بودند یک نیروی دریایی نصفه نیمه برای ایران درست کنند که جلوی تاخت و تاز دزدان دریایی را بگیرند به همین دلیل انگلیس هر روز بیشتر نفوذش را در این جزیره بیشتر کرد و با وجود درخواستهای فراوان مردم بحرین برای ارسال اسلحه و نیرو برای بیرون کردن بیگانگان، انگلیسیها کار را به جایی رساندند که یک کمیسر سیاسی برای اداره بحرین تعیین کردند.
قیام مردم و سرکوب بریتانیا
با تثبیت جایگاه انگلیس در بحرین، همراه با استقرار دولتهای ضعیف در ایران که جرأت دفاع از خاک کشور را نداشتند استعمارگران در این سرزمین، پایگاههای هوایی و دریایی ساختند و بخشی از ناوگان جنگی دولت انگلیس در این جزیره مستقر شد. این مسأله باعث شد دیگر دولتهای ایران از قاجار و پهلوی جرأت بیشتری برای اعتراض به دخالت انگلیس در این جزیره نداشته باشند و گاهی به یک بیانیه و محکوم کردن بسنده کنند. در این میان کشف نفت در سال ۱۹۳۲ وضعیت بحرین را عوض کرد. انگلستان و آمریکا طرف حساب دولت محلی بحرین میشوند و ناگهان پول به این سرزمین سرازیر میشود. ضمن اینکه آل خلیفه سنی مذهب به عنوان حکمرانان محلی پیوندهای نزدیک و عمیقی با سعودیها که بر سرزمین حجاز مسلط شدهاند، برقرار میکنند تا از این طریق حکومت خود را بر سرزمینی با اکثریت شیعه حفظ کنند.
البته ایران در تمام این سالها، بحرین را جزئی از خاک خود میدانست به گونهای که در سال ۳۶ مجلس شورای ملی وقتی درباره تقسیم استانهای ایران قانونی تصویب کرد، بحرین را استان چهاردهم کشور اعلام کرد. در دوران ملی شدن صنعت نفت نیز مسأله بحرین دوباره بهشدت مورد توجه قرار گرفت ولی انگلیسیها با به راه انداختن کودتای ۲۸مرداد، بساط استقلالطلبی ایرانیان را به خیال خود جمع کردند درحالیکه دو سال بعد از کودتا با قیام شجاعانه مردم بحرین رو به رو شدند ولی با اعزام نیروهای نظامیبیشتر، اقدام به سرکوب وطن پرستانه کردند.
مکر انگلیسی و حماقت اعلیحضرت
در اوایل دهه ۷۰ میلادی انگلیسیها تصمیم گرفتند از خلیجفارس خارج شوند. خلیح فارس آن زمان میان دو نیروی عمده تقسیم شده بود: ایران و انگلیس. برای روشن شدن وضعیت منطقه بعد از خروج بریتانیا، نیاز به توافقی میان این دو نیرو بود. انگلیسیها از در وعده و وعید و فریب وارد شدند. آنها یک زرنگی ویژه هم کردند. به جای اینکه مذاکره با دولت ایران را از طریق معمول یعنی از طریق وزارت خارجه صورت دهند، با هماهنگیهایی که با امیراسدا... علم، وزیر دربار انجام دادند به صورت مستقیم با خود شاه ملاقات کردند. به این ترتیب نه نخست وزیر ممکلت یعنی هویدا و نه وزیر خارجه یعنی زاهدی نمیدانستند قرار است درباره یکی از مناطق کشور تصمیم گیری شود. انگلیسیها دراین ملاقاتها که در آن ویلیام لوس، وزیر خارجه شرکت داشت، طرف ایرانی یعنی شخص شاه را به صورتی بسیار اساسی فریب دادند. آنها به ایران گفتند، بحرین را در مقابل مالکیت بر سه جزیره تنببزرگ، تنبکوچک و ابوموسی بدهد. شاه میتوانست حتی در بدترین حالت بدون تأیید رسمی این ادعا آن را به صورت شفاهی بپذیرد ولی در این قضیه فریب خودشیفتگی خود را خورد. کارداروقت سفارت انگلیس در تهران، آن زمان در گزارشی به مقامات انگلیسی نوشت: «شاه علاقهای به گرفتن جزیره ندارد، ولی بهعلت ادعای تاریخی ایران نسبت به آن خطه نمیخواهد در تاریخ از وی بهعنوان پادشاهی یاد شود که ارثیهاش را بدون دلیلی موجه بر باد میدهد.
به زبان دیگر، در پی فرمولی برای حفظ آبرو بود. » اوج اشتباه سیاسی شاه در گفتوگویی بود که با روزنامه گاردین انجام داد و با گفتن یک جمله دست خود را در مذاکرات برای روشن کردن وضعیت بحرین از پیش رو کرد. او گفت: «با توجه به اینکه نفت بحرین دارد به پایان میرسد و مروارید به پایان رسیده است، بحرین از نظر ما اهمیتی ندارد. این حرف شاه درحالی بیان میشد که همان زمان بحرین روزانه بیش از ۵/۳ میلیون بشکه تولید نفت داشت و علاوه بر آن منابع فراوان معدنی بهخصوص آلومینیوم در این کشور کشف شده بود. به هرحال شاه، حرف نامعقولی زد و بحرین از دست رفته بود منتها برای اینکه ظاهر قضیه خیلی رو نباشد، قرار شد رفراندمی تحت نظارت سازمان مللمتحد صورت گیرد و ایران براساس نتایج این همهپرسی، استقلال بحرین را به رسمیت بشناسد. انگلیسیها بازهم سر شاه را کلاه گذاشتند و هیچ رفراندومی در زمینه واگذاری بحرین انجام نگرفت فقط از برخی افراد وابسته به خانواده شیخ وابسته بحرین، یک نظرسنجی تشریفاتی صورت گرفت و براساس آن بحرین از ایران جدا شد و شاه ایران هم این استقلال را به رسمیت شناخت.
آزادی بیان به شیوه پهلوی
با وجود اینکه شاه همه قول و قرارهای لازم برای استقلال بحرین را گذاشته بود و کار تمام شده بود، برای خالی نبودن عریضه، لایحهای هم برای جدایی بحرین به مجلس شورای ملی ارائه شد. شگفتآور این است که در آن روز خفتبار که مجلس ایران برای جداکردن پارهای از سرزمین مادر رأیگیری میکرد، فقط یک نماینده، یعنی محسن پزشکپور از رهبران حزب پانایرانیست در یک سخنرانی احساسی و تند در مخالفت با طرح دولت سخن گفت و خواستار استیضاح هویدا شد.برای آگاهی از اوج آزادی بیان و وضعیت مجلس شورای ملی کافی است بدانیم بعد از این سخنرانی، ساواک به دفاتر حزب پان ایرانیست که اتفاقا از سرسپردگان شاه بودند، حمله و برخی مسئولان، طرفداران و اعضای هیات تحریریه نشریه این حزب را بازداشت کرد. نخست وزیر شاه که همیشه نقش یک روشنفکر اروپا دیده را بازی میکرد، در جمع نمایندگان عضو حزب ایران نوین گفت: «به من گزارش کردهاند که چند نفر از آقایان هنگام طرح مسأله بحرین، اشک تمساح میریختند. چرا اجازه دادید که پان ایرانیستها صحبت کنند؟ چرا پیشدستی صندلیها را بر سرشان نشکستید؟»
استیضاح امیرعباس هویدا بهخاطر ماجرای بحرین در اول اردیبهشت ۱۳۴۹ درحالی برگزار شد که همه نمایندگان موافق و مخالف میدانستند او هیچکاره تصمیمگیری در این سطح در کشور است و کسی که بحرین را دودستی به انگلیسیها واگذار کرده، شخص شاه است. استیضاح او با ۱۹۹ رأی مخالف و فقط چهار رأی موافق شکست خورد و شاه در ظاهر توانست از این ماجرا بدون دادن هزینه سیاسی بگذرد اما تأثیر منفی این خیانت آشکار در ذهن مردم ایران باقی ماند تا زمانی که شاه کمتر از یک دهه بعد از واگذاری بحرین، براساس انقلابی برآمده از خشم تودههای مردم مجبور به ترک کشور و قدرت شد.
داستان یک جدایی
اینکه چگونه سرزمین دراندشت ایران و ابعادی اژدهاگونه درنهایت به کشوری همچنان بزرگ اما به شکل و شمایل گربه تبدیل شد، قصه طولانی و دور و درازی است ولی خلاصه و چکیدهاش را باید ناشی از بیتدبیری و ضعف شاهان ادوار مختلف دانست اما بیعرضگیها و بیکفایتیهای متأخر شاهان قاجار و پهلوی این روند را تسریع کرد و نقش بسزایی در کاهش محسوس اراضی کشور داشت.
در این میان بهویژه جدایی بحرین از ایران، بهعنوان یکی از سیاهترین نقاط تاریخ این سرزمین شناخته میشود اما رسانههای ضدانقلاب و دوستداران سلطنت پهلوی در همه این سالها سعی کردند اصلا به چنین ننگی نپردازند و با کتمان و پنهانکاری از کنار آن عبور کنند، مبادا که شکوه و زرق و برق پوشالی پهلوی خدشهدار شود و نسل جوان بدانند که دوران شاهنشاهی چه بر سر این مرز و بوم آورد. متاسفانه جمیع رسانهها هم آنطور که باید به این موضوع مهم نپرداختهاند و در تاریخنگاری و آگاهسازی مخاطبان نسل جوان عملکرد ضعیفی داشتهاند. با این حال در سکوت و انفعال رسانهای، این روایتهای اندک قابل اشاره و توجه هستند. یکی مستند «داستان یک جدایی» به کارگردانی احمد شفیعی که با پرداختن به این موضوع، تلنگری به جامعه و مسئولان را برای توجه به حفظ تمامیت ارضی کشور مطرح میکند. این مستند که محصول سازمان هنری رسانهای اوج و خانه مستند انقلاب اسلامی است بهصورت تحقیق و پژوهش و طی گفتوگو با شاهدان و مسئولان، به روایت ماجرای جدایی استان بحرین از خاک ایران در دوران پهلوی میپردازد.
شفیعی در گفتوگویی که سال ۱۴۰۱ با ایسنا داشت، افزود: معمولا در مستندهای تاریخی، تاریخنگاران و سیاستمداران به نقد و بررسی موضوعات میپردازند اما در این مستند ما سراغ کسانی رفتیم که سیاستمدار آن دوره بودند و خودشان درباره همان زمان صحبت کردهاند. اواخر دوره پهلوی بهدلیل ضعف دولت مرکزی و شخص محمدرضا پهلوی که احساس کرده بود نمیتواند در مقابل خواستههایی که از سمت غرب و برخی از حکام منطقه به او تحمیل میشد، ایستادگی کند با جدایی بحرین از ایران موافقت میکند؛ بهطوریکه به سمت ظاهرسازی روی آورد و به لحاظ رسانهای و مطبوعاتی تلاش کرد تا موضعگیریها در زمینه جدایی بحرین از ایران را توجیه کند و در نهایت منجر به جدا شدن بحرین از ایران شد. یکی از نکتههای حاشیهای درباره فیلم، عدم همکاری مرحوم هاشمیرفسنجانی با این پروژه بود. شفیعی در اینخصوص توضیح داد: ازجمله کسانی که نتوانستیم با او گفتوگو کنیم، مرحوم آیتا... اکبر هاشمیرفسنجانی است. ایشان اشراف کاملی به موضوع داشتند اما بههر حال موضوع حساسی بود و جنبههای حقوقی و تاریخی زیادی داشته و لذا حق دادیم هرچقدر هم اصرار کنیم، ایشان نپذیرند.همچنین باید به مستند تلویزیونی «استان چهاردهم» به کارگردانی محسن کریمیان اشاره کرد که روایتگر تاریخچه جداسازی بحرین از ایران است که جزو استان چهاردهم ایران بود و توسط حکومت محمدرضا پهلوی به سرانجام رسید.
در حوزه ادبیات هم میتوان به چند کتاب در این زمینه اشاره کرد. یکی «جدایی بحرین از ایران» تالیف ندا ناصرزاده و محصول نشر دارالتفسیر که ضمن مرور سوابق حاکمیت ایران بر بحرین، نقش محمدرضا شاه و مطبوعات در جدایی بحرین از ایران را مورد واکاوی قرار میدهد. «گناه نابخشودنی _ جدایی بحرین از ایران ـ رفراندوم دروغین» تالیف احمد اقتداری به کوشش امیرحسین مرادخانی و محصول انتشارات مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی از دیگر کتابها درباره این موضوع است. «توطئه برای جدایی بحرین از ایران» (تحلیلی براساس اسناد سری وزارت خارجه بریتانیا) تالیف دکتر حمید غروی (عضو کانون وکلای پاریس و نیویورک) و محصول نشر سنگلج هم کتاب دیگری در این زمینه است.